آقا! در حکایت است که روزی در زمان ناصرالدین شاه ، امیرکبیر مظلوم که از حیف و میل سفره های درباری به هنگامه ی گرسنگی و سختی مردم به تنگ آمده بود به شاه گفت: مردک!چیه همش از این غذاهای چرب و چیلی میخوری؟ خب لامصب یه روزم مثل مردم بدبخت غذابخور! شاه پرسید که […]
آقا!
در حکایت است که روزی در زمان ناصرالدین شاه ، امیرکبیر مظلوم که از حیف و میل سفره های درباری به هنگامه ی گرسنگی و سختی مردم به تنگ آمده بود به شاه گفت:
مردک!چیه همش از این غذاهای چرب و چیلی میخوری؟
خب لامصب یه روزم مثل مردم بدبخت غذابخور!
شاه پرسید که مگر رعیت ما چه میخورند؟
امیر گفت : آب دوغ خیار
شاه سر آشپزباشی را صدا زد و فرمان داد برای ناهار فردا ماست و خیار درست کن
سر آشپزباشی(که از اون عوضی های روزگار بود) به تدارکاتچی دستور تهیه مواد زیر را داد:
ماست پر چرب اعلا
۱ من خیار قلمی ورامین
۲ من گردو مغز سفید بانه
۳ کیلوپیاز اعلا همدان
۱ من کشمش اعلا و مویزِ شاهانه
۱ کیلو نان مرغوب مغز دار دوروخاش
۳ من نعنای باغ اعلا و سبزیهای بهاری و…
ناصر الدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار کوفت کرد،گفت؛
بازم بیارید لامصب عجب چیزیه!
و در حالی که داشت نون خرد میکرد گفت؛
پدر سوخته ها رعایای ما چه غذاها می خورند و ما بی خبر بودیم
هر کس نارضایتی و کفران نعمت کرد به چوب و فلک ببندینش
https://www.khaierin.ir/?p=240