این درخواست در دادگاههای انگلیسی و…هم بارها و بارها تکرار شد اما انگلیسی ها هیچوقت اجازه ساخت معبد در گوشه حیاط مسجد و زمینهای وقفی اطراف آن را نداند که نداند

سالهای سال از ساخت مسجد می گذشت.طبق کتیبه های موجود کار ساخت این مسجد بزرگ که در تپه ای در ایالت اوتار پرادش قرار دارد.به دستور میرباقی اصفهانی(منصوب از طرف ظهیرالدین محمد بابر امپراطور گورکانی هند)آغاز شد و نهایتا در سال ۱۶۲۸ یعنی ۴۹۲ سال پیش تمام شده بود.
سالهای سال بود که مسلمانان هند از این مسجد استفاده می کردند و مشکل خاصی پیش نیامده بود.حتی هندوها هم در این مسجد و محوطه آن رفت و آمد داشتند اما هیچگونه مشکلی در مورد استفاده و وجود این مسجد وجود نداشت.

اما در سال ۱۸۵۵ به یکباره آتش خشم هندوها برافروخته شد و انها گفتند که سلطان محمد بابر معبد آنها را ویران کرده و این مسجد روی زمینی که محل تولد خدای آنها(رام)است ساخته شده است.از همان سال درگیری های بسیار ادامه داری شروع شد.این مسئله مورد اعتراض ۳۱ میلیون مسلمان ایالت هم قرار گرفت و آنها هم در واکنش به این ادعا اجازه ورود هندوها به مسجد و محوطه را ندادند.
هندوها خواستند در محوطه مسجد یک معبد بسازند،بریتانیا که آنوقتها فرماندار استعماری هند بود مخالفت کرد.این درخواست در دادگاههای انگلیسی و…هم بارها و بارها تکرار شد اما انگلیسی ها هیچوقت اجازه ساخت معبد در گوشه حیاط مسجد و زمینهای وقفی اطراف آن را نداند که نداند.هندوها عصبانی شدند و همپیمان شدند هر طور که شده حتی به قیمت خراب کردن مسجد معبد خودشان را بسازند.
بعد از استقلال هند از بریتانیا این مشکل ادامه پیدا کرد.چندین و چندبار درگیری های خونینی شکل گرفت. هندوهای افراطی حتی یک بت هم داخل مسجد بردند و زیر گنبد اصلی و روبروی محراب نصب کردند.بارها و بارها و برای سالهای متمادی(بیش از ۳۵ سال)مسجد بسته شده بود و هیچکس حق ورود به مسجد را نداشت.در نهایت دادگاه فیض آباد مسجد را در اختیار هندوها قرار داد…

هندوها بارها و بارها تجمعات بزرگ و همراه با خشونتی ترتیب دادند تا بتوانند مسجد را خراب کنند و معبد بسازند.فقط در یکی از این موارد در ۱۹۹۰ میلادی بیش از یک میلیون هندو وارد آیودیا شدند و سنگ بنای معبد رام را به دست روحانی معروف خود، در نود متری مسجد قرار دادند.
در گیر و دار این درگیری ها پای پیروان یک آیین بزرگ دیگر هندی یعنی “جین” ها هم به این معرکه باز شد و آنها هم ادعا کردند که اصلا و اساس اینجا زمین معبد آنهاست…

اختلافات پابرجا بود و هر از چندی شدت می گرفت.چندین و چندبار گروههای گفتگو تشکیل می شد اما فایده نداشت.با روی کار آمدن حزب تندرو هندو”بهارایتا جاناتا” (که اکنون هم قدرت را در دست دارد)سروزیر ایالتی سوگند خورد که معبد را می سازد.درگیری ها شدت گرفت و حتی به دهلی و بمبئی و…هم کشیده شد.در ۶ دسامبر ۱۹۹۲ بیش از ۱۵۰ هزار نفر هندو(بسیار تندرو) آمدند و مسجد تاریخی و زیبای بابر را خراب کردند.در گیر و دار این درگیری ها بیش از ۳۰۰۰ نفر کشته شدند که البته بیشترشان مسلمان بودند.

از یک طرف سازمان جهانی هندو ها بیانیه می داد و می گفت این معبد باید به هر قیمتی ساخته شود.از طرف دیگر سازمان همکاری های اسلامی و کشورهای مسلمان از جمله ایران،پاکستان،مصر،بنگلادش و…خواستار حفظ اماکن مذهبی و جان مسلمانان شدند…
در نهایت پس از بارها و بارها تشکیل دیوان های عالی و عالی تر و خیلی خیلی عالی تر نهایتا سه قاضی که دوتای آنها هندو و یکی مسلمان بودند حکم دادند که مسجد و زمین های وقفی به سه قسمت تقسیم شوند و بین دو آیین هندو و مسلمانان تقسیم شوند.البته به این حکم اعتراض شده و در مرحله فرجام خواهی هنوز هم در حال بررسی است.
ضمنا از سال ۱۹۹۲ تا سال ۲۰۰۹بزرگترین، طولانی ترین و پرخرج ترین پرونده تحقیق و بررسی تاریخ هند در این مورد انجام شد که بیش از ۱۷ سال طول کشید اما نهایتا نتایج آن محرمانه باقی ماند.منابع معتبر می گویند نتایج این تحقیقات حق را کاملا به مسلمانان می داد.ضمنا دادگاهی در هند ۷ تن از رهبران هندو را مقصر این واقعه می داند.
در هر صورت این اختلاف هنوز هم وجود دارد و پس از ۱۶۳ سال هنور ایالت ۱۹۳ میلیون نفری اوتار پرادش و به نوعی کل هند را درگیر خود کرده است.

خوب است بدانید همه ی این اتفاقات و اختلافات از سال ۱۸۵۵ میلادی و از آنجایی شروع شد که یک افسر بلند پایه ی بریتانیایی به اسم “نویل” بدون ارائه هیچ مستند تاریخی ادعا کرد که مسجد بابر روی خرابه های معبد هندوها ساخته شده.جایی که خدای هندوها یعنی رام در آنجا به دنیا آمده است…

پ.ن:اولین کسی که گفت اینجا مقبره کوروش بزرگ است و مقبره مادر سلیمان نیست سر رابرت کِر پورتر دیپلمات و سیاستمدار ارشد بریتانیایی بود…

پ.ن۲:من کوروش واقعی و حقیقی را آنطور که بوده بسیار همی دوست می دارم(فاز برندارید خواهشا)

پ.ن۳:آقایان انگلیسی مثل ایکه بسیار به تاریخ علاقه مند بودند…

  • نویسنده : الیاس شعبانی