از اینکه همگی او را مامان جان صدا میزدند به من هم حس خوبی دست داد و مشتاق دیدارش شدم. چنددقیقهای نگذشته بود که ناگهان یکی از پسرها دواندوان آمد و بلند صدا زد: مامان جان اومد، مامان جان اومد
من با خیرین زیادی مراوده داشته ام.انسانهای کریم زیادی را از نزدیک دیده ام.کار خیر و کمک به دیگران برای ایشان شبیه نفس کشیدن است.کار خیر نکنند نفسشان می گیرد.دلشان می گیرد.